سفر مامانی
یکسال و نه ماهگی/ دو هفته پیش مامانی مجبور شد که برای 2 روز بره ماموریت مشهد(سه شنبه و چهارشنبه21 و22 مرداد 93) , و شما موندی پیش بابایی. البته روزهارو پیش پرستارت بودی و شب با بابایی . هر دو تا مامان جونا خواستن بیان و پیشت بمونن, ولی از اونجائیکه من و بابایی میدونستیم شما بهونه گیری نمیکنی و پیش بابایی هم براحتی میمونی و میخوابی و از طرفی صبحها هم مثل روال قبلی پرستارت میاد لذا مزاحم مامان جونا نشدیم . بهرحال شما دیگه بزرگ شدی و خانومی هستی برای خودت .
موقع برگشت مامانی از سفر، شما و بابایی اومدید فرودگاه دنبالم , چون پرواز تاخیر داشت توی فرودگاه کلی بازی و بدو بدو کردی، وقتی هم مامانی رو دیدی دویدی و اومدی بغلم و همش توی ماشین داشتی مامانی رو میبوسیدی ، بابایی هم برای مامانی تعریف کرد که چقدر خانوم بودی و همه دیشب رو با هم بازی کردید و با دایی و مامان جون تلفنی حرف زدی و.... مامانی هم برات از مشهد یه کیف کیتی با یه دمپایی روفرشی موشی و یه حباب ساز گنده خرید که باهاش خیلی حال میکنی .... مخصوصاً با اون کیف ات که همه جا اونو میندازی روی دستت و با خودت میبری حتی پارک.