غریبی
هنوز هم که هنوزه با اینکه هشت ماهت کامل شده بغل کسی غیر از مامانی و بابایی نمیری. تازگیها هم هر کی هم بهت دست بزنه با صدای خاصی که انگار داری نهیب میزنی با دستت ، دست طرف رو پس میزنی .
یادم میاد ازسه ماهگی وقتی محیط ات عوض میشد میزدی زیر گریه . مثلاً وقتی میبردیمت بیرون ساکت بودی همین که مینشستیم تو ماشین میزدی زیر گریه ، تا اینکه ماشین حرکت میکرد و شما آروم میشدی و این فرایند تا پنج ماهگی ات ادامه داشت ولی ازبعد از عید که زیاد بیرون بردیمت دیگه تو ماشین گریه نمیکنی. مثلاً پریروز من و شما با بابایی رفتیم و یه دوری تو فرهنگسرا زدیم و برای شما دو تا کتاب و بازی فکری خریدیم من داشتم توی کتابفروشی خرید میکردم و بابایی تو حیاط بغل کالسکه شما بود که یهو صدای گریه شما بلند شد اومدم دیدم بله، چند تا خانوم دور کالسکه ات رو گرفتن و دارن قربون صدقه ات میرن و شما هم مثل همیشه غریبی کردی و زدی زیر گریه.
این غریبی هات تا حدی یه که حتی بغل مامان جون (مامان بابا) که زیاد مبینی اش هم نمیری و اولش که مامان جون می بیندت و صدات میکنه و قربون صدقه ات میره، میزنی زیر گریه ولی بعدش آروم می شی و بعضی وقتا بغلش هم میری.
عمه مهسا دلش ضعف میره بغلت کنه ، مخصوصاً وقتی پیرهن می پوشی و حسابی دختر میشی، میدونی چیکار میکنه ؟!! از پشت بغلت میکنه طوریکه نبینی بغل کی رفتی، بعدشم هر وقت سرتو بالا میکنی که ببینی کی بغلت کرده سرشو میگیره و به یه طرف انگار که حواسش به تو نیست و تو هم چیزی نمی گی. با این کلک بغل عمه مهسا میمونی .
امیدوارم این رفتارهات تا یک ماه دیگه عوض شه چون مامانی تا یه ماه دیگه باید بره سرکار و مرخصی هاش تموم میشه و دوست نداره شما اذیت بشی. البته مامان جون میگه باباعلی هم که بچه بود خیلی غریبی میکرد ولی نه به اندازه شما..... اولش اطرافیان میگفتن چون شمارو زیاد بیرون نمی بریم و فقط مامانی و بابایی رو میبینی غریبی میکنی ولی یه مدتی هست که همش تو سفر بودیم و یه مدتی هم تو این روزا عصرها همش شما رو میبریم پارک .ولی هنوز این ترفندها از شدت غریبی شما نکاسته.
تصمیم دارم تو ماه آینده بیشتر ببرمت خونه مامان جون ، و هر روز یه دو-سه ساعتی بذارمت پیش مامان جون ، تا بهش عادت کنی آخه قراره وقتی مامانی رفت سر کار ، مامان جون نگهت داره.