الیساالیسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

الیسای خوشگل من

دلبری و شیرخشک

از دکتر که برمیگشتیم به چند تا داروخانه سر زدیم و تونستیم 14 تا ببلاک 2 برات بخریم  تا شما دختر گلم بخوری و تپل شی  . البته اینو بگم دلیل اینکه موفق شدیم خیلی سریع اینقدر شیر خشک تهیه کنیم این بود که وقتی به داروخانه نزدیک مطب دکترت  رفتیم  خانم دکتر داروساز از شما خیلی خوشش اومده بود و کلی قربون صدقه ات میرفت و هی از مامانی اجازه میخواست که شما رو بغل کنه ولی از اونجایی که شما بغل غریبه ها نمیری، امتناع میکردی.  این در حالی بود که شما بخاطر گریه ات تو مطب دکتر بخاطر معاینه ، کاملاً اخمو و تخس بودی. خلاصه وقتی بابایی خواست ببلاک 2 بخره خانم دکتر کلی ببلاک به ما داد و هی میگفت دلم نمیاد این خوشکله گرسن...
18 شهريور 1392

پایش نه و ده ماهگی

امروز عصر، با بابایی شمارو  بردیم پیش دکترت برای چکاب ده ماهگی ات  همه چی خوب بود : قد:75                وزن :10:150            دور سر: 45 راستی تا یادم نرفته چکاب نه ماهگی ات رو هم یادداشت کنم : قد:73            وزن:9:550               دور سر :43  
18 شهريور 1392

تولد بابایی

سوم شهریور تولد بابایی بود ، مثل همیشه براش یه تولد کوچولو ترتیب دادم . ولی امسال با سالای قبل یه فرق بزرگ داشت، واونم حضور شما دختر نازنینم تو جشن تولد بابایی بود . صبح مامانی و شما با هم رفتیم از شیرینی فروشی لادن یه کیک تولد  گرفتیم و از گلفروشی هم یه دسته گل خوشگل شامل دو تا رز ، یکی از طرف مامان لیدا و اون یکی هم از طرف الیسای خوشگل برای باباجون خریدیم .  بعداز ظهر وقتی بابایی از سرکار اومد در حالیکه شما بغل مامانی بودی و دسته گل هم دستت بود رفتیم جلو در و تولد بابایی رو تبریک گفتیم . بابایی خیلی خوشحال شد و کلی بوسیدت. شب هم یه جشن کوچولوی سه نفره گرفتیم.  اینم یه عکس از کیک تولد بابایی و یه عکس از الیسا در ...
7 شهريور 1392

تلاش برای ایستادن

نه ماه و بیست و پنج روزه هستی، چند روزه داری تلاش میکنی تا بایستی ، از  لبه مبل ، میز و... میگیری و اولش روی زانوهات بلند میشی ، بعدش جیغ و داد میکنی که مامان یا بابایی بلندت کنن تا روی پاهات بایستی .... امیدوارم تا یکسالگی راه بیفتی ، و براحتی راه بری خوشگلم . ...
6 شهريور 1392

حسودی

 توی یه مقاله خونده بودم که ماساژ ریشه سر باعث میشه موهای سر پرپشت بشه ، برای همین یه روز سرمو گذاشتم روی پای بابایی و از اون خواستم سرمو ماساژ بده .که یهو دیدیم شما هراسون از اون ور سالن خودتو رسوندی به بابایی و در حالیکه موهای مامانی رو میکشیدی و فریاد میکردی هی برای بابایی دست و پا میزدی که باید اونو بغل کنی . ما داشتیم از خنده روده بر میشدیم.  حالا هر وقت میخوایم حس حسودی ات رو تحریک کنیم  مامانی سرشو میزاره رو پای بابایی. اونوقته که شما حمله ور میشی.  ...
6 شهريور 1392

ببلاک 3

علاوه براینکه ببلاک 2 تو بازار نیست ببلاک 3 هم نیست چند روز پیش از داروخانه ای راجع به ببلاک 3 پرسیدم که گفت: "اصلا نیست و به ما گفتند بجای ببلاک 3 ، ببلاک جونیور بدید "  ولی نکته در اینجاست که  ببلاک جونیور برای بالای دو ساله هاست.در هر حال تصمیم گرفتیم تا ببلاک 3 به کل از بازار جمع نشده برات یه مقداری تهیه کنیم و کنار بزاریم. خلاصه چند روز پیش بابایی با هزار زور و زحمت برات یه کارتون ببلاک 3 جور کرده آخه دو ماه و چند روز دیگه شما یکساله میشی و میترسم تا اون موقع ببلاک 3 اصلا تو بازار نباشه . ...
5 شهريور 1392

ماچ میکنی

این روزا نه ماهه هستی ، مامانی و بابایی رو میبوسی وقتی بهت میگیم ماچ کن  صورتت رو میچسبونی به صورت مامانی یا بابایی ، بعد دماغت رو بالا میکشی و یه فیس میکنی ، این یعنی بوس کردی، فربونت برم که هنوز نمیدونی آدما با لباشون ماچ میکنن ، فکر میکنی همین که صورتت رو نزدیک صورت کسی بکنی و فیس کنی  یعنی اونو بوسیدی .... دیروز رفته بودم بیرون و شما رو پیش بابایی گذاشته بودم وقتی اومدم خودتو انداختی بغل مامانی و تند تند داشتی منو می بوسیدی ، الهی من فدات بشم جیگر طلام ..... عشق منی................ ...
5 شهريور 1392

آهنگ نمیدونی گوگوش

این روزا عاشق آهنگ نمیدونی گوگوش و تیتراژخبر بی بی سی هستی. مثل اینکه این ها رو بیشتر از آگهی های جم دوست داری منم آهنگ گوگوش رو ضبط کردم و وقتی میخوام بهت غذا بدم اونو میزارم و بهت غذا میدم ، تو هم که عاشق این آهنگی و تا قاشق آخر نام نام ات رو میخوری.  اینم از ترفند های مامانی در سوء استفاده کردن از علائق شما ناز گلم... ...
5 شهريور 1392

درک واژه ها

دیگه واژه های، بده ، بیا ، نکن ، بزن، بشین، ناز کن نازی نازی و بوس کن رو درک میکنی  همین جمعه ای (منظورم 25 مردادماه 92 هستش) دوست بابایی و خانوم و آقا پسرشون مهراد و عمو رضا اینا خونه ما بودن . شما بغل عمو رضا بودی و دستت یه هلو بود عمو رضا گفت بده که شما هلو رو گذاشتی دستش ، داشت از تعجب شاخ در می آورد که من گفتم که شما این واژه ها رو میفهمی و اونم از ذوق اش هلویی رو که بهش داده بودی رو خورد و شما هم اعتراضی نکردی و همینجور هاج و واج نیگاش میکردی . ...
3 شهريور 1392