الیساالیسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

الیسای خوشگل من

اولین اسباب بازی که ترکوندی

این روزا توی ماه دوازده هستی و خیلی شیطون شدی، این  عروسکیه که دایی علی، عید به شما عیدی داده بود و شما خیلی دوسش داشتی، چون دلشو که فشار میدادی برات آهنگ میزد و وسه جور مختلف برات  شعر میخوند , بهرحال اولش موهاشو کندی و بیچاره رو کچل کردی، بعدشم مژه هاشو کندی ، بعد که هم یاد گرفته بودی لباساشو در میاوردی در نهایت هم نمیدونم چجوری دست کردی تو دلش و دل و قلوشو آوردی بیرون . این بود : شد این : ...
30 مهر 1392

روز جهانی کودک

امروز روز جهانی کودک بود ، امروز مصادف شد با تلاشهای بابایی و مامانی جهت بررسی گزینه های در دسترس بمنظور تعیین تکلیف شما از این نظر که بعد از مرخصی مامانی شما کجا بمونی ... که بعداً پس از حصول نتیجه مفصلاً راجع بهش مینویسم.  روزت کودک مبارک دختر گلم:     ...
16 مهر 1392

کلاغ پر

خیلی وقته که بازی لی لی حوضک رو باهم انجام میدیم و هی انگشت کوچولوتو میزاری کف دست مامانی و مامانی هم شعرش رو میخونه بعدشم با هم میخندیم . ولی الان یه هفته است یاد گرفتی کلاغ پر بازی میکنی، انگشت کوچولوتو میزاری رو زمین و منتظر میمونی من شعرو بخونم کلاغ پر ، جوجو پر ، الیسا پر ، مامان پر ، بابا پر و.....  تو گفتن کلمه پر منو یاری میکنی و بلند داد میزنی پر . ولی هنوز نمیدونی همه چی پر نداره !!!! شما تو بازیت مامانی ، بابایی و حتی خودتو هم پر میدی !!!!!
16 مهر 1392

بابایی و ذوق کردن های الیسا

بالاخره یکشنبه 13 مهر بعد از دو هفته بابایی از ماموریت اومد ، ساعت 5:30 صبح پرواز داشت و ساعت 8 صبح رسید خونه ، بابایی داشت توی کمد دنبال لباساش میگشت که شما با سرو صدای پیش اومده بیدار شدی ، با اینکه هنوز خواب آلود بودی و ویندوزت کامل بالا نیومده بود رفتی بغل بابایی و دیگه مگه تا شب پایین میومدی!!!!اونروز خیلی ذوق کردی،  حسابی با بابایی همدیگرو میبوسیدید و با هم بازی میکردید . منم که میومدم و بابایی رو میبوسیدم زودی میومدی و منو پس میزدی و بابارو بغل میکردی و میبوسیدی . خلاصه عجب رقیب حسودی داره مامان!!! چند روز بود هی نق میزدی از وقتی بابا اومده نق زدن هات خیلی کم شده. خلاصه به این نتیجه رسیدم بابایی همه دنیای شماست همه اعتماد به...
16 مهر 1392

دل تنگی های الیسا

ده ماهه هستی بابایی پیشمون نیست رفته ماموریت ، میدونم دل کوچولوت برای بابایی تنگ شده و دو روزه هی بهونه شو میگیری . میدونی از کجا فهمیدم؟! از اونجا که هر وقت صدای زنگ در میاد سریع  هر جا که باشی نظرت جلب میشه و هی میگی بابا بابا و چار دست و پا در حالیکه لبخند میزنی راهی میشی بری جلوی در . ولی همینکه میبینی بابایی نیست و یکی دیگه است لباتو برمیچینی و در حالیکه اخم میکنی میشینی .... قربون دل کوچولوی مهربونت برم، بابایی زودی میاد ، غصه نخور ..... ...
1 مهر 1392

اولین واژه ای که گفتی .....

ده ماهه هستی ، چند روزه  میگی "بابا"، البته قبلاً نا این واژه رو گاه و بیگاه میگفتی و تکرار میکردی ولی هنوز منظورت واژه پدر نبود بلکه فقط تکرار آوا بود. ولی این روزا انگار که معنی اونو فهمیده باشی اونو بکار میبری . دیگه وقتی بابایی رو میبینی، صدای بابایی رو پشت تلفن میشنوی یا عکس بابایی رو میبینی میگی بابا  قربونت برم دخترم  ...
1 مهر 1392

بای بای و ددر

ده ماهه ای ، از هفته پیش یاد گرفتی بای بای کنی، وقتی بهت میگیم بای بای کن، شما دستت رو بجای اینکه به طرفین بچرخونی، بالا و پایین میکنی و بای بای میکنی .قربونت برم عزیزم ، خیلی بامزه شدی ....   این روزا دیگه معنی ددر رو میفهمی همینکه بابایی لباسشو میپوشه بره بیرون، شما چهار دست و پا میری زیر پاش و سرتو بالا میکنی و زیر پاش هی نق میزنی تا شمارو بغل کنه و با خودش ببره ددر و اگه شمارو نبره میزنی زیر گریه.... ای دختر ددری ..... عشق منی تو .....  ...
27 شهريور 1392

سرک کشیدن های الیسا

ده ماه و نه روزه هستی دیروز صبح در کمدت رو باز کردم و رفتم حوله ات رو بیارم بذارم تو کمدت. تو اتاق که اومدم با این صحنه مواجه شدم :   یکی یکی داشتی وسایلهای کمدت رو می انداختی بیرون : اینجا هم وسایل ها رو ریختی و داری برا خودت دس دسی میکنی ، فکر کنم داری خودتو تشویق میکنی : بالاخره  متوجه من شدی و داری برای مامانی ناز میکنی . قربونت برم که این روزا یه وسیله سالم تو خونه برامون نذاشتی : ...
21 شهريور 1392

دندون دوم الیسا

ده ماه و نه روزه هستی هفته پیش جمعه شب خونه عمو رضا دعوت بودیم خیلی بیقراری میکردی، همینجور که باهات بازی میکردم دیدم یه دندون دیگه کنار دندون اولی ات  داری در میاری و لثه ات سفید شده این روزا دیگه کاملاً سرش زده  بیرون .  دندون پیشین پائینته ولی سمت راستیه.... مبارکه گلم . ...
21 شهريور 1392