الیساالیسا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

الیسای خوشگل من

سفر من در پایان چهارماهگی بارداری

از 10 خرداد تا 14 خرداد مشهد بودیم . محل اسقرارمون هتل 5 ستاره همای مشهد بود . هوا خیلی گرم و حرم هم خیلی خیلی شلوغ بود. قرار بود شنبه یه سر بریم نیشابور, ساعت رو هم برای 7 گذاشتیم زنگ . ولی نیمه شب پشیمون شدم آخه 2 ساعت تا نیشابور راه بود البته ما میخواستیم یه ماشین کرایه کنیم قیمت اش هم 60 هزار تومان بود و اون مارو ببره و تمام جاهای دیدنی شهر نیشابور رو نشون بده که من بعد فکر کردم با توجه به موقعیتی که من دارم بهتره به این سفر نریم هوا خیلی گرم بود ممکن بود گرمازده شم و یا خستگی اذیت ام کنه بهر حال نرفتیم . این اولین سفری بود که تو اون به موندن در هتل اکتفا کردم . فقط حرم رفتم و آرامگاه نادر و همچنین چند بار هم به مجتنع خرید پروما سر ...
17 خرداد 1391

غربالگری سه ماهه دوم

بالاخره تصمیم گرفتم برای آزمایش غربالگری سه ماهه دوم برم آزمایشگاه بیمارستان پارس . چون معتقدم همیشه دو رفرنس قابل اعتماد تر از یک رفرنسه .سه ماهه اول آزمایشگاه نیلو و سه ماهه دوم آزمایشگاه پارس . ولی صبح که رفتم علی رغم اینکه ازم نمونه خون گرفتن گفتن باید آزمایش را هفته بعد دوباره تکرار کنم و این نمونه را اوت اعلام کردن . سوپروایزر آزمایشگاه معتقد بود چون من 15 هفته و یک روزمه, ممکنه نتایج آزمایش، های ریسک باشد و بهتره این آزمایش بعد از هفته 16 انجام شه و در نهایت قرار شد من هفته بعد دوباره برای آزمایش غربالگری سه ماهه دوم به پارس مراجعه کنم . ...
7 خرداد 1391

پسر یا دختر

امشب مادر شوهرم زنگ زد و گفت که جاری بزرگم تو خواب دیده که من بچه ام دختره . مادر شوهرم میگه که خوابای جاری ام درسته . از طرفی خواهر کوچیکه من هم که خواباش درسته قبل از اینکه من حامله شم تو خواب دیده بود بچه ام دختره . البته بعضی از دوستام میگن بچه ام پسره ، مثل همکارم که ادعا داره یه سونوگراف چشمیه و یا مادرم که میگه من حال و هوای اونو وقتی که داداشامو حامله بود رو دارم  پس بچه ام پسره . من خودم هیچ حسی ندارم و کاملاً خنثی هستم نوزاد پسر رو دوست دارم ولی بچه 4 سال که شد دیگه پسر دوست ندارم بچه دختر رو ترجیح میدم خلاصه خیلی ام مشتاق به دونستن جنس بچه ام نیستم چون میدونم در اینده برام فرقی نمیکنه که نونو چی باشه ....
30 ارديبهشت 1391

خاطرات غربالگری سه ماهه اول من

کلی با حوصله نزدیک به یک ساعت تایپ کردم همه پرید. همش میخواستم تو WORD  سیو کنم که تنبلی کردم و اون بلا سرم اومد . میخواستم راجع به آزمایشهای غربالگری بنویسم . قرار بود چهارشنبه 20 اردیبهشت ماه  برم آزمایشهای غربالگری رو انجام بدم برا همین به آزمایشگاه نیلو زنگ زدم و پرسیدم آیا نیاز به وقت گرفتن داره یا نه ؟ که خانومه گفت برای کی میخوای بیای ؟گفتم چهارشنبه ،که گفت چرا زودتر نمیای؟ منم گفتم نسخه ام برای بیستم اردیبهشته. خانومه گفت مشکلی نیست زودتر هم میتونی بیای. منم از اونجا که روز دوشنبه تو اداره جلسه داشتم برای سه شنبه وقت گرفتم یه روز قبل از نسخه دکتر.  روز سه شنبه مرخصی گرفتم و صبح  ساعت 8:22 دقیقه از خونه با شوهرم ر...
20 ارديبهشت 1391

صدای قلب نی نی

بیست فروردین 91 بود که برای اولین بار پیش دکتر فعلی ام رفتم تعریفش رو خیلی شنیده بودم مطب اش هم تو سعادت آباد بود به ما نزدیک بود و از طرفی از خونه ما هم خوش مسیر بود . همین که رسیدیم بعد از یه خانوم و همسرش نوبت ما شد من در اغاز سخنم با دکترم ماوقع رو شرح دادم و اونم ازم جواب آزمایش هام و سونو مو خواست من اون روز 8 هفته و دو روزم بود و به دکتر گفتم که من تا حالا سونو نشدم و اون در کمال ناباوری گفت چطور ممکنه و من گفتم که دکتر قبلی ام برام برای دو هفته دیگه نوشته،که ایشون گفتند نه اون یه چیز دیگه است ما باید الان از محل قرار گرفتن جنین و صدای قلبش مطمئن شیم منم گفتم که همسرم هم داره میره ماموریت و میخواد مطمئن شه که...
1 ارديبهشت 1391

اولین روزی که داشتنت رو فهمیدم

درست  24 اسفند 1390 بود تو هیر و ویر تمیز کردن و خونه تکونی عید،که به درمانگاه شرکت مراجعه کردم برای آزمایش ،که خانم ماما یه آزمایش خون برام نوشت و گفت اگه تا شنبه صبر کنی و بری آزمایش بدی مطمئن تره. منم علی رغم اینکه مطمئن بودم تو رو تو دلم دارم تا شنبه صبر کردم و شنبه  بجای بیمارستان شرکت رفتم بیمارستان ساسان و اونجا آزمایش خون دادم و قرار شد فردا بعد از ظهر یعنی آخرین روز غیر تعطیل 1390 برم و جوابشو بگیرم . فردا سر ظهر از سر کار مرخصی گرفتم و رفتم جواب آزمایش رو گرفتم خودم یه چیزای قبلاً از مقدار HCG موجود در خون یه خانم حامله چیزایی میدونستم وقتی جوابو گرفتم دیدم HCG خونم 1000 بود. برای اطمینان از آقای دکتر که اونجا بود پ...
1 ارديبهشت 1391

سخن اول

این اولین پستی یه که برات میذارم مامانی. امروز اول اردیبهشت 1391 و تو درست 10 هفته و یک روزه که تو دل مامانی هستی. بابایی و مامانی خیلی خوشحالند که تو رو دارن و حسابی مواظبت هستند. خیلی آرومی و مامانی رو همچین هم اذیت نمیکنی. اونقدر که گاهی اوقات به وجودت شک میکنم. من از خدا ممنونم که تو رو به ما داد. من و بابایی برای داشتنت برنامه ریزی کرده بودیم و همینکه تو رو از خدا خواستیم خدا جون خیلی زود خواسته ما رو اجابت کرد و تو رو به ما داد. بابایی قبل از اینکه تو رو داشته باشیم خیلی میترسید نه از داشتنت، از اینکه نتونیم اون جور که باید و شاید ازت مراقبت کنیم میدونی بابایی خیلی مسولیت پذیره و من افتخار میکنم که بابای نی نی من اونه&n...
1 ارديبهشت 1391