الیساالیسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

الیسای خوشگل من

پا در تصویر

از مبل میری بالا ، دکمه تصویر آیفون رو میزنی ، کوچه رو نشون میده ، انگشت کوچولوتو میبری به سمت تصویر و در حالیکه توی تصویر کوچه، راه پارک رو نشون میدی،  هی میگی پا پا .... یعنی بریم پارک .... موندم توی اون تصویر به این کوچیکی، را ه پارک رو چطوری پیدا میکنی؟!!! ..... فکر کنم کوچه مون تو رو فقط یاد پارک یا بقول خودت "پا "میندازه   . ...
15 شهريور 1393

آب بازی

عاشق آب بازی هستی . عشقت اینه که عصرا که از پارک میایم ، بنشونمت روی کابینت، پاهاتو بذاری تو سینک و شیر آب رو باز کنی و ساعتها آب بازی کنی ..... سیر هم نمیشی ..... آخرشم در حالیکه همه لباساتو خیس کردی ، با دعوا و گریه، تشریف فرما میشی پایین . قربونت برم که اینقدر یه دنده شدی ....دیگه حتی به کاسه آب هم رضایت نمیدی و فقط شرشر شیر آب رو میخوای .                                       ...
15 شهريور 1393

صحبتهای مادرو دختری

 دماغتو گرد فندقی میکنی ، لبتو غنچه میکنی ، میگی : سوسوعا.... سوعاسوعا.... این مکالمه بین الیسا و مامانیه. وقتی مامانی دلش میگیره و به الی میگه، الیسا مامانی بیا با هم حرف بزنیم .اونوقت الیسا.... ...
15 شهريور 1393

کوتاهی مو

داشتم میرفتم آشپزخونه، دیدم وایستادی بغل کابینت، توی دستتت هم یه چیزیه که کردیش لای موهات , یه نیگاه کردم، دیدم قیچی رو برداشتی و به خیال خودت داری موهاتو کوتاه میکنی .   زودی قیچی رو از دستت گرفتم که خدای ناکرده نکنی تو چشت.  حلا اینو از کجا یاد گرفتی از مامان جون. چون هفته پیش ناهار خونه مامان جون دعوت بودیم و مامان جون جلوی موهای شما رو کوتاه کرد تا نره توی چشت . حالا شما هم بخیال خودت یه پا آرایشگر شده بود.....                                   ...
15 شهريور 1393

سفر مامانی

یکسال و نه ماهگی/ دو هفته پیش مامانی مجبور شد که برای 2 روز بره ماموریت مشهد(سه شنبه و چهارشنبه21 و22 مرداد 93) ,  و شما موندی پیش بابایی. البته روزهارو پیش پرستارت بودی و شب با بابایی . هر دو تا مامان جونا خواستن بیان و پیشت بمونن, ولی از اونجائیکه من و بابایی میدونستیم شما بهونه گیری نمیکنی و پیش بابایی هم براحتی میمونی و میخوابی و از طرفی صبحها هم مثل روال قبلی پرستارت میاد لذا مزاحم مامان جونا نشدیم . بهرحال شما دیگه بزرگ شدی و خانومی هستی برای خودت . موقع برگشت مامانی از سفر، شما و بابایی اومدید فرودگاه دنبالم , چون پرواز تاخیر داشت توی فرودگاه کلی بازی و بدو بدو کردی، وقتی هم مامانی رو دیدی دویدی و اومدی بغلم و همش توی ...
9 شهريور 1393

پفیلا

یکسال و هشت ماهه ای . دیروز برای اولین بار برات پفیلا خریدم و شما تقریباً بیشترشو تنهایی خوردی گاهی هم به مامانی و بابایی تعارف میکردی اونم یه دونه یه دونه ...
5 مرداد 1393

بالش

دیروز خونه مامان جون : مامانی :الیسا بخواب شیر بخور الیسا: بدو بدو توی اتاق خواب مامان جون ، میگرده بعد میاد میگه نیست نیست.... مامانی(در حالیکه دست میزنه روی زمین) : چی ؟؟ میگم بیا شیر بخور ... الیسا(درحالیکه میشینه) : نیست ..... مامانی : مامان جون یه بالش برای الیسا میاری  ؟ الیسا : آها آها تازه مامانی متوجه میشه که دنبال بالش بودی. رفتی اتاق خواب مامان جون،  بالش بیاری  ولی پیدا نکردی ...آخه سه هفته پیش که خونه مامان جون بودیم ناهار ، دیده بودی که مامان جون از کجا بالش آورده بود تا شما روش بخوابی و حالا رفته بودی که بالش بیاری تا بخوابی و شیر بخوری .... مامان جون ام از ذوق اش...
14 تير 1393