الیساالیسا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

الیسای خوشگل من

سفر مامانی

یکسال و نه ماهگی/ دو هفته پیش مامانی مجبور شد که برای 2 روز بره ماموریت مشهد(سه شنبه و چهارشنبه21 و22 مرداد 93) ,  و شما موندی پیش بابایی. البته روزهارو پیش پرستارت بودی و شب با بابایی . هر دو تا مامان جونا خواستن بیان و پیشت بمونن, ولی از اونجائیکه من و بابایی میدونستیم شما بهونه گیری نمیکنی و پیش بابایی هم براحتی میمونی و میخوابی و از طرفی صبحها هم مثل روال قبلی پرستارت میاد لذا مزاحم مامان جونا نشدیم . بهرحال شما دیگه بزرگ شدی و خانومی هستی برای خودت . موقع برگشت مامانی از سفر، شما و بابایی اومدید فرودگاه دنبالم , چون پرواز تاخیر داشت توی فرودگاه کلی بازی و بدو بدو کردی، وقتی هم مامانی رو دیدی دویدی و اومدی بغلم و همش توی ...
9 شهريور 1393

پفیلا

یکسال و هشت ماهه ای . دیروز برای اولین بار برات پفیلا خریدم و شما تقریباً بیشترشو تنهایی خوردی گاهی هم به مامانی و بابایی تعارف میکردی اونم یه دونه یه دونه ...
5 مرداد 1393

بالش

دیروز خونه مامان جون : مامانی :الیسا بخواب شیر بخور الیسا: بدو بدو توی اتاق خواب مامان جون ، میگرده بعد میاد میگه نیست نیست.... مامانی(در حالیکه دست میزنه روی زمین) : چی ؟؟ میگم بیا شیر بخور ... الیسا(درحالیکه میشینه) : نیست ..... مامانی : مامان جون یه بالش برای الیسا میاری  ؟ الیسا : آها آها تازه مامانی متوجه میشه که دنبال بالش بودی. رفتی اتاق خواب مامان جون،  بالش بیاری  ولی پیدا نکردی ...آخه سه هفته پیش که خونه مامان جون بودیم ناهار ، دیده بودی که مامان جون از کجا بالش آورده بود تا شما روش بخوابی و حالا رفته بودی که بالش بیاری تا بخوابی و شیر بخوری .... مامان جون ام از ذوق اش...
14 تير 1393

پا

یکسال و نیم : این روزا عصر که از سر کار میام هی میگی پا ...پا.... یعنی منو ببرید پارک . کارم شده اینکه هر روز عصر بعد از چرت پس از کار، ببرمت پا.... ...
14 تير 1393

سوت شوت

پرستارت توپ رو برات میندازه و میگه شوت بزن، تو در حالیکه داری دنبال توپ ات میدوی، می ایستی و توپ رو رها میکنی دوتا انگشتت رو میبری تو دهنت و سوت میزنی !!!!!!!! ...
14 تير 1393

صدقه بلا گردون

یکسال و نیمه هستی , میری سراغ کیف ام ، از توش کیف پولم رو برمیداری ، یه اسکناس از توش برمیداری ، میری دور سر بابایی میگردونی بعد میندازی توی صندوق صدقه ای که توی خونه داریم ، گاهی هم وقتی دور سر بابایی گردوندی یه تاب هم از دور دور سر مامانی میدی !!!!!!!!!!!! خدا نکنه پولی ببینی سریع برمیداری و میندازی توی صندوق... انگار همه پولای دنیا جاشون اونجاست.... حالا نمیدونم ذوق حس نیکوکاری که یاد گرفتی رو بکنم یا ذوق فرهنگ سیواینگ ات رو !!!!!!!!                                &nbs...
27 خرداد 1393

راه حل های الیسایی

یکسال و نیمه هستی، تازگی ها هوا خیلی گرم شده،  پرستارت  سرمایی یه و خیلی کولر روشن نمیکنه  و  از اونجائیکه  شما خوشگلم، خیلی گرمایی هستی ، وقتی گرمت میشه،  میری در فریزر رو باز میکنی و میری توش ، میچسبی بهش و ذوق میکنی ..... قربون دل کوچولوت برم که  اینقدر کم طاقته ....                                                     ...
27 خرداد 1393

حسودی

کافیه بابایی شونه های مامانی رو ماساژ بده،  زود جیغ و داد میکنی دست بابایی رو پس میزنی و خودت شونه ها مو ماساژ میدی ، یا وقتی سرمو بذارم روی بالشی که بابایی سرشو گذاشته از موهام میکشی و میگی که بلند شم و یا خودت میای بین من و بابایی میشینی ..... مامانی و بابایی عاشق این حسودی های خوشکلتند .... بعضی روزا عمداً بابایی دست میکشه روی سر مامانی تا شما بپری و دست بابایی رو بکشی و.... مخصوصاً بابایی  عاشق این حسودی هاته ..... نمیدونم چی فکر میکنی نمیخوای بابایی به مامانی دست بزنه چون مامانی رو برای خودت میدونی یا نه برعکس ... نمیخوای بابایی مامانی رو نوازش کنه چون همه عشق بابایی رو برای خودت میدونی اینکه شما باید سرتو بذاری رو پا...
27 خرداد 1393