الیساالیسا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

الیسای خوشگل من

د.... در

یکسال و ههفت ماهه ای . همینکه مامانی و بابایی از سر کار میان خونه ، هی تند تند میگی د....در....د...در یعنی بریم ددر ، اصلاً هم خسته نمیشی انگار سوزنت گیر کرده ، تازه در این اثنا میری جوراب و شلوارت رو هم از کمدت میاری .... حالا کار ما شروع میشه باید راضی ات کنیم که بخوابی تا عصر تر که هوا خنک شد، بریم پارک برای تاب تاب و سرسره بازی . این روزا تقریباً هر روز عصر با هم میریم پارک سر کوچه و شما تاب  و سرسره بازی میکنی ، البته تاب که خیلی کم سوار میشی، همینکه سوار میشی و یه کم تاب میخوری، میای پایین. سرسره هم ، قبلاً ها از بالا سر میخوردی ولی این روزا خودت همین پایین سر سره میشینی و سر میخوری .... دیروز هر چی مامان جون سعی کرد بری از بال...
27 خرداد 1393

عشق

                     بابایی توی هال روی زمین دراز کشیده بود و داشت چرت میزد، بدو بدو با اون دستای کوچولوت رفتی و از روی مبل بالشتکهای کوچولو رو برداشتی و هی به بابایی اشاره میکردی که سرشو بیاره بالا ، تا زیر سرش بالش بزاری ...... وای خدا .... بابایی از ذوقش نمیدونست چیکار کنه .... دیدم  بغلت کرده و هی داره میبوستت و قربون صدقه ات میره ..... دیروزم داشت برای مامان جون کارت رو تعریف میکرد ..... خوب معلومه  دخترا عاشق باباهاشونن... واقعاً اینو نمیشه منکر شد،  اینم سندش....     ...
25 خرداد 1393

واکسن 18 ماهگی

                         بالاخره صبح یکشنبه 21 اردیبهشت  بعد از یک هفته تاخیر ساعت 8 با پرستارت بردیمت خانه بهداشت و واکسن 18 ماهگیت رو زدیم، دلیل این تاخیر هم غیبت خانم جلالی (مسول واکسیناسیون)  بود و از اونجائیکه محتوای کارت واکسن های جدید نی نی ها با کارت واکسن یک سال پیش تغییری داشته، خانمی که هفته پیش جای خانم جلالی بود، مردد بود که کدام روش رو باید دنبال کنه، من ترجیح دادم یک هفته دیرتر واکسنت رو بزنم ولی مطمئن باشم که باید 3 تا باشه یا دوتا، چون واکسن خیلی مهمه . لذا موندم تا هفته بعد. سه تا واکسن داشتی(ثلاث،...
25 خرداد 1393

18 ماهگی الیسا

          یک و نیم ساله هستی , الان 2 هفته است که بابایی رفته ماموریت و خاله نسیم پیش ما بود؛ خاله دیروز رفت و ما تنها شدیم امروز (سه شنبه 16 اردیبهشت) بابایی میاد . این دو هفته حسابی به شما خوش گذشت . پریروز بمنظور زدن واکسن یک و نیم سالگی ات از اداره مرخصی گرفتم ولی بدلیل نبود خانم جلالی (کسی که واکسیناسیون رو انجام میده ) زدن واکسنت به هفته بعد موکول شد. و ما اون روز مستقیم با خاله نسیم رفتیم رستوران و حسابی خوش گذروندیم, عصر هم سه تایی رفتیم "بستنی نعمت" و فالوده بستنی خوردیم .  این روزا خیلی شیطون شدی . دیگه وقتی اسم اعضای بدنت رو میگیم همه رو نشون میدی ., این روزا ش...
16 ارديبهشت 1393

آتیش بازی چهارشنبه سوری

چهارشنبه سوری بهت حسابی خوش گذشت، رفتیم بیرون و با هم آبشار و مجیک وود هایی رو که چند روز پیش خریده بودیم رو روشن کردیم . هر چند شما هاج و واج داشتی اونارو نیگا میکردی، انگار با خودت میگفتی چه خبره؟؟؟؟اینا دارن چی کار میکنن.!!!! بعدشم رفتیم پیش آتیشی که همسایه ها انتهای کوچه روشن کرده بودن، حسابی بهت خوش گذشت، تازه فهمیدی چه خبره. خواستیم بیایم خونه ، همینکه از در حیاط اومدیم تو ، زدی زیر گریه و با دستت بیرون رو نشون میدادی و میخواستی بری بیرون. بابایی و مامانی هم دلشون نیومد شما ناراحت شی واسه همین دوباره برگشتیم به کوچه و رفتیم کنار آتیش. هر چه خواستم کنار آتیش تنهایی بایستی که ازت یه عکس تکی بگیرم ، نشد که نشد ....فکر کنم دودش و حرا...
10 فروردين 1393

الیسای ددری ...

یکسال و پنج ماهه هستی (هفده ماهه). حسابی ددر دودوری شدی . همینکه بابایی یا مامانی لباس میپوشن، شروع میکنی به شعر خوندن و میگی دد ... دد....لباس که تنت میکنیم و ازت سوال میپرسیم الیسا داری کجایی میری؟؟ زودی ذوق میکنی و میگی دد .... الهی دورت بگردم که اینقدر ددری هستی . چند روزه مامان جون با عمه مهسا اینا رفتن مسافرت . وقتی ازت میپرسیم مامان جون و آتیلا  کجا رفتن؟؟میگی دد... میگیم ما هم بریم پیش شون؟سرتو به معنای موافقت تکون میدی و میگی آره ... اینم یه عکس جدید از شما در حالیکه آماده شدی و داری میری دد... ...
10 فروردين 1393

چهارشنبه سوری مبارک ...

امسال دومین چهارشنبه سوری هست که من و بابایی  شما فرشته کوچولوی نازنین رو کنارمون داریم. پارسال این موقع شما پنج ماهه بودی و امسال یکسال و چهار ماهه (16 ماهه) هستی . قربونت برم که دیگه واسه خودت یه پارچه خانوم شدی. امروز که چهارشنبه سوریه ، مامانی سر کاره،  ولی  از دیشب بساط آش رو آماده کرده که تا رسید خونه آش چهارشنبه سوری رو بار بذاره . دیروز هم بابایی آجیل چهارشنبه سوری رو گرفته بود ، چند روز پیش هم که با هم بیرون بودیم چند تا آبشارو بند و بساط آتیش بازی گرفتیم البته مامانی سعی کرد از اون نوع هاش بگیره که صدا نداره و فقط نور های خوشگل خوشگل داره  خلاصه سور و ساط مهمونی چهارشنبه سوریمون جوره جوره .... دوست دار...
27 اسفند 1392

ناقلا بازی الیسا

چند وقتییه حسابی سیاستمدار شدی  هر وقت میخوای شیطونی بکنی مثلاً وقتی تب لت مامانی رو میخوای یا زمانی که سر وقت کیف پرستارت میری, یا یه چیز از بابایی میخوای ، اول میری طرفو یه بوس گنده و با آب و تابش میکنی ، بعدش درخواستت رو رو میکنی .... ای زبل .... ای کلک .... خوب ناقلایی هستی جیگرم  . ...
11 اسفند 1392